فولاد
اشک فولاد
از مدت ها پیش، از همان روزهایی که مواد اولیـۀ مـن به کارگاه آهنگری وارد شده بود، بارها گفت وگو های دو طرفۀ مشتری ها را با صاحب کارگاه شنیده بودم و می دانستم که تیر هرچه تیزتر باشد، بهتر است؛ چون تیر تیز و بُرنده، بهتر و بیشتر در بـدن دشـمن فـرو می رود. به این ترتیب، وارد دنـیای جـدیدی شـده بودم و شناخت تازه ای از این موجود دو پا پیدا کرده بودم. تا پیش از این مرحله، فکر می کردم آدم ها چه موجودات شریف، مفید، نوع دوست و پر خـیر و بـرکتی هـستند؛ اما حالا می دیدم اینها با استفاده از صنعت آهـن و فـولاد، درصدد کشتن یکدیگرند و من از این که صاحب کارگاه، نوک تیزی برایم نساخته بود و در نتیجه عامل قتل کسی نمی شدم، خوشحال بـودم.
اگر دلت بشکند
پنجره اتاق را باز می کنم. نگاهم به گنبد و بارگاه ضامن آهومی افتد. دوباره از شوق زیارت لبریز می شوم. خورشید با طلوع خودشروع روز دیگری را در مشهد رضوی اعلام می کند.
مردی در قله های رفیع نور
او را با ابهت و صلابتش می شناسیم، همان ابهت و صلابتی که کفار مکه همین که او را سوار بر اسب و در حال نزدیک شدن می دیدند، دست از آزار مسلمین بر می داشتند