شعر و ادب و اخلاق

شهید مطهری و واقعه غدیر

0 نظر / 3/26/1404 12:00:00 AM

بهترین تعبیر در باره استاد شهید مطهری، کلام امام خمینی - رضوان الله علیه - است: «شهید بزرگوار و متفکر و فیلسوف و فقیه عالیمقام مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی مطهری - قدس سره - ... که در اسلام شناسی و فنون مختلفه اسلام و قرآن کریم کم نظیر بود ... در عمر کوتاه خود اثرات جاویدی به یادگار گذاشت که پرتوی از وجدان بیدار و روح سرشار از عشق به مکتب بود.


عطش عشق در گلوی دل

0 نظر / 3/17/1404 12:00:00 AM

آفرید دل را و در گلوی دل، عطش عشق را چشاند؛ عشقی که از زلالین احساس ها جاری می شود و در چشمه ساران روزها می جوشد؛ روزگارانی که به رنگ انتظار بودند و روزهایی که ثمره انتظارند.


دو دریا، دو تلاطم، یک ساحل

0 نظر / 11/16/1403 12:00:00 AM

از سمت افقی خونین، در مرکز روحانی هستی. عطر محرم می وزد و دل های مشتاق را به پرواز، گرداگرد محور آفرینش فرا می خواند. اگرچه ظاهر زمین از کعبه گسترش یافت، اما مگر نه این که باید باطن امام را در کعبه جست وجو کرد؟!


ارغوان داغ

0 نظر / 6/4/1403 12:00:00 AM

ای مسیر کاروانت تا ابد آیینه پوش ارغوان داغ تو زد در بهار سینه جوش رفتم از دل تا بپرسم قصه ی اندوه چیست؟ این که در من شعله ها افروخته از داغ کیست؟


کبوتر بام حرم امام حسین بودیم...

0 نظر / 6/4/1403 12:00:00 AM

... حقیقتا اصلا فکر نمی کردیم که با اوضاعی که در عراق پیش آمده بود، بتوانیم راهی کربلا بشویم. ولی از آنجایی که آقا سیّدالشهدا واقعا عنایت خاصی داشتند و ظاهرا رأی حضرت بر این قرار گرفته بود که ما شب اربعین را مهمان حضرت باشیم؛ لذا قصد سفر کردیم


جرعه نوشان غدیر

0 نظر / 4/6/1403 12:00:00 AM

انبوه سرتراشیدگان از حج باز گشته، چون رودی خروشان در راه بودند. اشتران، در گرمای شدید، بار بر دوش، راه می پیمودند. زائران سیه چرده، با قلبهایی مالا مال از ایمان، افسار کشان می رفتند.


ساکن خانه وحی

0 نظر / 3/26/1403 12:00:00 AM

اهل مدینه بود و ساکن خانه وحی. از کودکی، هم بازی علی اصغر بود و ستون خیمه گاهِ زین العابدین. شاهد عشق بود و در آغوش شکفتن. دلش یادگاری بود از عاشقانه های کربلا. کوچه کوچه، غم در دلش بود و با زخم و غربت، الفتی دیرینه داشت.


گنبد از نور تو روشن

0 نظر / 3/7/1403 12:00:00 AM

مرد، دستش را به سمت مادرش دراز کرد و بی آنکه نگاهش را از گنبد درخشان امام رضا(ع) بردارد، مادرش را صدا زد. مادر خرناسی کشید و صدایش را نشنید. مرد، لحظه ای صورتش را از نرده های کلفت و چوبی ایوان به سمت مادرش برگرداند و با عجله گفت: مادر! نگاه کن...


بگذار شاعرت شوم بانو

0 نظر / 2/23/1403 12:00:00 AM

خود را به پلک پنجره می¬کوبند این بغض¬های حل شده در باران


برترین اعمال [پیامی از برزخ]

0 نظر / 2/6/1403 12:00:00 AM

برترین اعمال [پیامی از برزخ]